-
«قلندرِ مستطیل سبز»
محمد زرین -
«قلندرِ مستطیل سبز»
محمد زرین -
تمجید بزرگان فوتبال یاسوج از بزرگمرد تاریخ فوتبال استان
یادداشت مخاطبان -
مردمآزاری با چند عدد قرص
پیام واحد -
اسطوره اخلاق فوتبال را دریبل کرد
سعید بخشوده -
تیمی که نیدرخشه استقلال دهدشته؛ قلندر خاموش شد، حماسه به ابدیت پیوست
بهنام عکاشه -
زاگرس، ستونفقرات ایران را نشکنید
وحید سیدیپور -
آموزش و پرورش وزیر دانا میخواهد نه سرباز رادان!!
علیرضا کفایی -
در سوگ قاضی تنها؛ سیدعیسی حسنی
علی ضامنی پور -
تحلیلی از عملکرد و سیاست های تاجگردون در بستر پلتفرم های مجازی
یعقوب درویشیان
تو "واو" منی من "گاف"توام (بخش اول)

فيلمنامه اي طنز ، خيالي اما مستند به استنادات سنددار تاريخي و احتمالا اشخاص حقيقي موجود (این مطلب در سه بخش منتشر می شود)
( بمناسبت ماجراي مطلبدار تغييرات نام استان )
تو "واو" مني من "گاف"توام
سكانس ١ نيمه شب - داخلي - اندروني عمارت كاخ شاهنشاه آريامهر
فرح در حالي كه بچه اي شيرخواره در بغل دارد و با شيشه به او شير ميخوراند كنار پنجره ي مشرف به عمارت و محل كار شاهنشاه مي آيد و غرغر كنان سعي دارد كه شاهنشاه او را ببيند .
فرح : الهي جز جيگر بزني مرد، تو نبايد فك كني آخه من يه زن تنها با اين توله هات باس چكار كنم ؟ يه هفته آزگاره خونه نيومدي ! اصن معلومه چه غلطي داري ميكني ؟ نكنه باز زن گرفتي خير سر واموندت !
( بال بال زدن هاي او كنار پنجره بي فايده است و شاهنشاه در حالي كه مدام سيگار مي كشد پشت به پنجره نشسته و او را نمي بيند ، انگار با كسي در حال حرف زدن است . فرح سراغ تلفن رفته و شماره ميگيرد )
سكانس ٢ - نيمه شب - خارجي و داخلي فرودگاه مهرآباد
هواپيماي غول پيكري بروي باند فرود مي آيد ، در سالن انتظار فرودگاه كه شاهد به زمين نشستن هواپيما هستيم صداي بلند گوهاي فرودگاه شنيده مي شود.
صداي سالن : پرواز شماره ٤٢٤٢٤٢ از مبدأ واشنگتن هم اينك بر زمين نشست ...
( صداي سالن انتظار فرودگاه با صداي زنگ تلفن در هم مي آميزد)
ادامه سكانس ١ - صحنه ٢ -نيمه شب - ادامه ، داخلي عمارت - اتاق كار شاهنشاه
سه دستگاه گوشي تلفن كنار هم قرار دارند ،صداي زنگي كه مشخص نيست متعلق به كدام است روي تصوير شنيده مي شود . دستي كه مشخص است دست اعليحضرت است به سمت گوشي قرمز رنگ ميرود و گوشي را برميدارد.
شاه : چيه سركار عليه ؟! يعني ميخواي بفرمايي شهبانوي ما از درك شرايط حاكم بر من و جد و آبادم عاجز هستند؟ يعني شهبانوي ما نشنيده اند غرش برنوي بيراحمدي ها دمي آسايش براي مرحوم پدر ما نگذاشت و الان هم نوبت ماست و نه اين هفته كه اگر هفت سال هم اين جنگ طول بكشه شاهنشاه خواب و خوراك نداره كه خدمت سركار شرفياب بشه ! خانم جان ، جون مادرت بزار ببينم چه خاكي ميتونم به سرم كنم ؟
صداي فرح از پشت تلفن : حالا مثلا جناب شاهنشاه اينجا برنو بدست گرفتن و دارن مي جنگن ؟ حتما اون مردك انگليسي هم كنار اعليحضرت مشغول نبرد هستند؟
شاهنشاه : ( در حالي كه نگاه به مشاورش كه روي مبلي افتاده و سيگار برگ دود مي كند نگاه مي كند ) اينجا مركز فرماندهي جنگه سركار. ضمنا اين جنگ با همه ي جنگا فرق داره ، مرحوم پدرم با همه ي اقتدارش هر وقت اسم اين جماعت مي اومد به خودش مي لرزيد . ضمنا جناب ويليام جفرسون هم شناسنامه ايراني گرفتن و اسمشون شده شاهقلي جعفري نسب و نزديكترين مشاور به شاهنشاه هستند . شما هم منبعد ايشون رو انگليسي خطاب نكنيد لطفا !
صداي فرح : به به ، مباركتون باشه مشاور ايراني اصيلتون ، جناب شاهقلي ! ( گوشي را بدون خداحافظي ميگذارد . شاهنشاه بدون اينكه بروي خودش بياورد مكالمة را ادامه ميدهد )
شاه : جناب جعفري نسب هم سلام ميرسونن و تشكر مي كنند از اظهار لطف شما ، شب بخير
( در همين حين درب ورودي اتاق كار شاه باز شده و ارتشبدي كه خستگي سفري از راه دور در چهره و لباس او نمايان است وارد مي شود و احترام مي گذارد و بي مقدمه صحبتش را شروع مي كند )
ارتشبد آريانا : شاهنشها ، اي بزرگ ارتشداران ، مفتخرم به عرض مبارك برسانم كه ارتش بزرگ بزرگ ارتشداران از اين ببعد به آخرين جت جنگنده ي ايالات متحده مجهز است و با خريد پنجاه فروند جت اف از راه رسيده ام كه از اين خبر شاهنشاه آسوده بخوابند كه از فردا عشاير بيراحمدي روزگارشان سياه است .
شاهنشاه : ( در حالي كه چشمي به شاهقلي جعفري نسب يا همون ويليام جفرسون انگليسي دارد و انگار منتظر تأييد و يا رد اوست و چيزي دستگيرش نشده ) خب جناب ارتشبد بفرمايند كه مزيت اين جت هاي اف چيست ؟
ارتشبد : شاهنشها ، ضمن اينكه از گلوله ي برنوي بيراحمدي ها در امانه از اون بالا ميتونه حتا نگين انگشتر عشاير رو هدف قرار بده و تيرش خطا نميره .
شاهنشاه : خب اميدوارم اينطور باشه كه شما ميفرماييد و حتما ارزش هزينه هاي گزاف درخواستي شما رو داره . اين مردم روزگار جد و آباد مارا سياه كردند .
( خطاب به ارتشبد ) خب شما خسته ايد . منزل برويد و فردا در ستاد جنگ حاضر شويد . ( ارتشبد با احترام نظامي مرخص مي شود )
شاه : ( خطاب به شاهقلي ) نظر شما چيه جناب مشاور امين ما ؟
شاهقلي : ( درحالي كه پك آخر را به سيگار برگ ميزند و آنرا خاموش مي كند )
نچ ! چشمم آب نمي خوره . اما مي ارزه امتحان بشه . راستي گفتي اسم اين ايل چيه ؟
شاه : ايل بيراحمد !
( و ويليام "ببخشيد شاهقلي" با زمزمه كردن اسم بيراحمد به فكر فرو ميرود )
سكانس ٣ - داخلي - روز - اتاق ستاد جنگ
در حالي كه امراي ارتش همه حاضرند و شاهنشاه با عصبانيت در حال قدم زدن است سكوتي مرگبار جلسه را فرا گرفته . ارتشبد آريانا گوشه اي كز كرده و جرات نُطُق زدن هم ندارد ، شاهقلي جعفري نسب هم در جلسه حضور دارد و مشغول سيگار برگش است كه ناگهان با فرياد شاهنشاه سكوت شكسته مي شود)
شاهنشاه : بيشتر از يكماهه كه خراج يكسال اين مملكت رو با جت هاي اف روي سر بيراحمد ريختيد و هنوز ميگيد با تمام قوا دارن ميجنگن و نگران سرنگون كردن جت هاي اف هم هستيد ؟؟!
بي عرضه هاي مفت خور . يالا بريد گم شيد .
( با اين حرف شاه همه خود را جمع كرده و با احترام نصفه نيمه و همراه با ترس از اتاق جلسه خارج مي شوند ، در اتاق شاه مي ماند و شاهقلي يا همون ويليام جفرسون انگليسي )
شاه : بالاخره شما هم قراره يه جمله مشاوره بما بديد يا نه جناب جفرسون نسب !؟
شاهقلي : جعفري نسب اعليحضرت !
شاه : خب حالا جفرسون ، خودمون بوديم ديگه !
شاهقلي : ( سيگار برگ روشني دست شاهنشاه ميدهد و به آرامي شروع به صحبت مي كند ) گفتي اسم شون بيراحمد بود ؟
شاه : خب كه چه فرقي ميكنه ؟ بيراحمد ، بوراحمد ، بعله !
شاهقلي : خيلي فرق ميكنه ، البته نه الان ، براي فاز دوم عمليات زمينگير كردنشون ، الان بفرما كه اون غلوم هم مال همينجا بود ؟ يني اونم بيراحمدي بود ؟
شاه : غلام ؟ بله فك كنم ؟ فكري داري ؟
شاهقلي : چاره ي كار غلومه ؟ راستي الان گفتي بوراحمدي ؟؟؟
شاه : ( درحالي كه متعجبانه به ويليام جفرسون نگاه مي كند ، يقين دارد او فكر بكري دارد ) اوهوم !
( تصوير به آرامي تاريك مي شود به نحوي كه حس گذشت زمان طولاني ايجاد شود)
سكانس ٤ - روز - خارجي - پياده رويي در تهران
( پسر نوجواني روزنامه فروش كه چندين روزنامه در بغل دارد و يكي را در هوا ميچرخاند فرياد زنان تبليغ مي كند)
روزنامه روزنامه ، خبر پيروزي ارتش بر عشاير جنوب ، خبر خبر ... بدو كه جشنه ، جشن پيروزي ارتش بر عشاير جنوب ، اعدام سران عشاير و كشته شدن فرمانده ي عشاير بدست غلوم ... بدو بدو ....
( و مردم كه بشدت مشغول خريدن روزنامه و خواندن اخبار هستند ، در پس زمينه مردم جلوي دكه روزنامه فروشي صف بسته اند . دوربين بعد از نشان دادن اين صحنه ها عقب مي كشد تا به پنجره ي اتاق كار شاهنشاه كه مشرف به خيابان است و شاهقلي جعفري نسب با سيگار برگش كنار پنجره ايستاده و راضي از اين كار ، احساس غرور در چهره اش نمايان است . او به سمتي نگاهش را مي چرخاند كه شاهنشاه ديده مي شود كه مشغول صحبت با تلفن است . فرح هم بچه به بغل با لباس شيك روي مبلي نشسته است )
شاهنشاه : همين كه گفتم آقا جان ، كارخونه احداث كنيد براشون ، سينما بزنيد ، اداره جات دولتي مستقر كنيد و مردم رو شهر نشين كنيد .
( كمي سكوت مي كند و به صحبت فرد پشت خط گوش ميدهد ، نيم نگاهي هم به ويليام جفرسون يا شاهقلي مي ندازد ، شاهقلي هم به او اشاره مي كند و حبه ي قندي كه در دست دارد را به شاه نشان ميدهد و آنرا در چايي زده و به دهان ميگذارد ، شاه ادامه ميدهد )
شاهنشاه : نميدونم آقا، كارخونه قند بزنيد ، شده چغندر از مشهد باركنيد بفرستيد . اصلا اونجا رو به يه استان جديد تبديل كنيد ، با هزار نَفَر هم شده اينكارو انجام بديد .
( گوشي را ميگذارد و با احساس رضايت و خستگي با پشتي صندلي تكيه ميدهد )
فرح ديبا: تبريك عرض ميكنم اعليحضرت !
اين پيروزي روح مرحوم رضاشاه بزرگ رو شاد كرد . اما يادتون باشه اعليحضرت ، اونجا رو بمن قول داديد كه تبديل كنم به آلپ ايران ، با اون طبيعت جادوييش ...
شاهنشاه : مبارك باشه بر شهبانوي خودمان . اين پيروزي مرهون تحمل تنهايي هاي شما بود و بدون اين همراهي شاهانه پيروزي حاصل نمي شد .
شاهقلي : ( كه انگار از معركه عقب مانده خود را پيش مي كشد و با لحني كه جديت و فوريت كاري عقب مانده را تداعي مي كند شروع به صحبت مي كند ) اعليحضرت اجازه بفرمايند فاز دوم عمليات رو فوراً به اجرا دربياريم تا اين شادكامي عمري باشه و اون جماعت از اين ببعد مشغول جنگ جديد شون بشن !
فرح : جنگ ؟!
شاهقلي : بله جنگ ، اما بي صدا و بدون برنو ، اونم با دشمن فرضي !
شاهنشاه : ( خطاب به شهبانو ) ضمناً اين پيروزي بي نظير و بعد از سالها شكست و هزينه ي گزاف ، با فكر بكر جناب جفرسون و اون شبهاي طولاني كار و فرماندهي ستاد جنگ در اين اتاق و با همراهي ايشون شكل گرفت .
شاهقلي : جعفري نسب ، شاهقلي جعفري نسب !
( هر سه ميخندند ، لابه لأي خنده شاهقلي ميگويد من برم به بقيه كار برسم و ميرود ، شاه بچه را از فرح ميگرد و بغل مي كند ) گوگولي موگولي
پایان بخش اول ادامه دارد...
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 کشف لاشه "کَل" و ۵ گونه پرنده از منزل شکارچی "پادنا"
- 2 احیای مجموعه ورزشی کارگران یاسوج/+تصاویر
- 3 با افت منابع آبی کهگیلویه و بویراحمد تابستان سختی پیشرو است
- 4 ۲۶ هزار معلول تحت پوشش بهزیستی کهگیلویه بویراحمد
- 5 خانواده ۹ نفره گرفتار در ارتفاعات چاروسا کهگیلویه نجات یافتند
- 6 فرماندار گچساران : ۴۰۰ طرح اشتغالزایی در گچساران اجرا میشود
- 7 ۱۷ میلیارد ریال اعتبار در ورزش زورخانه ای کهگیلویه وبویراحمد هزینه شده است
- 8 ۲۳ درصد از نوآموزان کهگیلویه و بویراحمد تاکنون مراجعه نکردند
-
«ضرغامپور بویراحمدی» مدیرکل استاندارد کهگیلویه و بویراحمد شد/ عکس
-
خداحافظ کاپیتان/ گزارش تصویری از مراسم تشییع و خاکسپاری اسطوره فوتبال استان در دهدشت
-
سرپرست مدیریت فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج منصوب شد
-
مدیر فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج تغییر کرد+ عکس و سوابق
-
انتقاد شجاعپوریان از تشریفات بیجا در مراسمهای عزا/ آیینهایی که تسلیبخش نیست
-
نوستالوژی فوتبال دهدشت در دهه 60
-
دلنوشته رئیس سابق دانشگاه علوم پزشکی استان در سوگ زنده یاد «قلندر سخن سنج»/ زمین سبز دیگر جای خالی تو را حس میکند
-
«قلندری» که سخن میسنجید
-
واگذاری معادن کهگیلویه و بویراحمد با شرط فرآوری
-
قیمت جدید شن و ماسه در کهگیلویه و بویراحمد اعلام شد
نظرات ارسالی 1 نظر
عجب متن خوبی . آفرین اینجا کم خونده میشه . حیفه
پاسخ